او که از نیروهای انقلابی ارتش بود شناسایی شد اما پیش از دستگیری فرار کرد و بعد از انقلاب محافظ بیت امام(ره) شد. از تبحر او در تیراندازی با سلاحهای مختلف مخصوصاً خمپاره، هم شهید صیاد و هم دیگران در خاطراتشان از او تجلیل کردهاند. او در اوایل جنگ در منطقه سرپلذهاب به اسارت درآمد و 10سال را در اردوگاهها گذراند. این خاطره حاوی نکات مهمی است که برای نخستین بار منتشر میشود.
2روز بعد از آزادسازی سنندج خبر رسید یک گردان نیرو از سپاه تهران به سرپرستی برادر سیدداوود رسولی و یک گردان از تیپ قوچان لشکر 77 خراسان بیش از یک ماه در داخل پادگان بانه محاصره شده و در بدترین و سختترین شرایط بهسر میبرند. شهید صیادشیرازی از پادگان سقز زنگ زد و درخواست کرد که هر چه سریعتر با سلاحهای سنگینی که در اختیارمان بود خود را به پادگان سقز برسانیم. هماهنگی لازم با سپاه انجام شد و نهایتا 30 نفر از همرزمان پاسدار و 15نفر از داوطلبان ارتشی از گروه ضربت پایگاه سوم شکاری نوژه همدان به سرپرستی ستوان حسین عباسپور داوطلب شدند و در تاریخ 1/3/59 با این نخبگان ارتش و سپاه به طرف پادگان سقز حرکت کردیم.
مسیر را با احتیاط پیموده و بدون درگیری به پادگان سقز رسیدیم. صیاد به استقبال ما آمد، لباس خاکی پلنگی به تن داشت و از ما استقبال گرمی به عمل آوردند. نیروها را در پادگان مستقر کردیم و نزد شهید صیاد رفتم و ایشان وضعیت نیروهای تحت محاصره در بانه را تشریح کرد و از نیروهای موجود گفت که در آزادسازی بانه قرار بود عمل کنند. یک تیپ از لشکر 16 زرهی قزوین، نیروهایی از تیپ 55 هوابرد شیراز و تعدادی از خلبانان هوانیروز و... قبل از اینکه برای نماز مغرب و عشاء جلسه را تمام کنیم از من خواست که در جلسه بعد از نماز که با مسئولان و فرماندهان مأموریت فردا برگزار میشد از طرف سپاه شرکت کنم.
جلسه بعد از نماز برگزار و گفتوگو در اتاق عملیات داغ شد. سرهنگ پورموسی، فرمانده لشکر 16، سرهنگ دوم راد، فرمانده تیپ زرهی لشکر 16، سرگرد شهید معصومی که موهای سرش را با تیغ زده بود، سروان محمدیفر، سروان یوسف دزفولیان از تیپ 55 هوابرد شیراز و چند نفر از خلبانان و افسران پادگان سقز در این جلسه حاضر بودند و با وجود اینکه چند نفر از افسران درجهای بالاتر از شهید صیاد داشتند، ولی شهید صیاد بهعنوان مسئول جلسه سخن گفت و هدف از اجرای عملیات را در مرحله اول بازگشایی محور سقز به بانه و در مرحله دوم شکستن محاصره پادگان بانه و در مرحله سوم آزادسازی قله آربابا که به شهر و پادگان مشرف است و در مرحله پایانی آزادسازی شهر بانه ذکر و جزئیات عملیات را در بحث و تبادل نظر نهایی کرد و قرار شد قبل از رسیدن ستون نظامی به مواضع و کمینگاه ضدانقلاب خلبانان نیروی هوایی کمینگاههای دشمن را در هم بکوبند و در قسمت دوم عملیات امنیت ارتفاعات خاصه محورهای مشرف به گردنه خان با هلی برن تأمین شود. گردنه خان 40کیلومتر بعد از سقز قرار داشت و از این گردنه تا بانه 15کیلومتر فاصله بود. ضمناً در جلسه قرار بر این شد تا ستون در شب به هیچ عنوان حرکت نکند و در آخر مسئولیت هر یک از افسران و نیروها مشخص شد.
مسئولیت پاکسازی و برقراری امنیت ارتفاعات قسمت شرق گردنه خان با اجرای عملیات هلی برن به من واگذار شد و قسمت غرب به سروان یوسف دزفولیان. ستون صبح روز 2/3/59 از پادگان سقز به مقصد بانه حرکت کرد. نیروهایی که قرار بود هلیبرن کنند در پادگان منتظر پرواز شدند. ما نیز قرار بود با 2هلیکوپتر 214 و با اسکورت هلیکوپترهای جنگی کبری هلیبرن میکردیم و مشغول تمرین بودیم تا فرمان صادر شود.
تا ساعت 5/3 بعدازظهر اطلاعی از ستون نرسید. کمی نگران شدیم. به ما دستور پرواز دادند. با بیش از 15نفر از نیروهای آموزش دیده، سوار 2هلیکوپتر 214شدیم و 2هلیکوپتر کبری ما را اسکورت میکردند. طولی نکشید که در ارتفاعات شرق گردنه خان در فاصله یک متری از زمین مردها پریده و زمینگیر شدند. به غیراز سلاح انفرادی، تیربار سنگین و خمپارهانداز 81 م.م از نوع تامپلا همراه داشتیم که بسیار مفید واقع شد و ضدانقلاب در حال فرار را با تیربار سنگین و خمپارهانداز به هلاکت رساندیم. هلیبرن که خاتمه یافت مواضع و سنگرهای افراد را مشخص کردیم. در حال حفر سنگر شهید صیاد و بیسیمچی همراهش خود را به ما رساندند. پس از احوالپرسی از نحوه عملیات ما و دزفولیان ابراز رضایت کرد. ظاهرا 3ساعت منتظر هواپیمای جنگی میشوند ولی در نهایت با گلولهباران مطلوب سرگرد معصومی با توپهای 188 م.م خودکششی اهداف را منهدم میکنند و این سبب تأخیر چند ساعته ستون شد.
شهید صیاد آن شب ماند و با هم یک سنگر دو نفره کندیم. سرباز بیسیمچی او نیز سنگری در کنار ما حفر کرد. 9 شب بعد از خواندن نماز و خوردن غذای کنسرو در حال صحبت بودیم که یکباره تکهابری شبیه یک جنازه کفنپوش در آسمان روی نیروهای ستون در گردنه خان دیدیم. صیاد نگاه کرد و گفت، این یک نشانه است و از فاجعه میگوید. هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که صدای ناله و فریاد نیروهای خودی از بیسیم به گوش رسید. پیگیری کردیم و دریافتیم برخلاف قرار قبلی جلوی ستون حرکتکرده و با حرکت، ستون در کمینگاه مرگبار دشمن قرار میگیرد. خبرها از تعداد زیادی شهید، اسیر، مجروح و انهدام خودروهای سبک و سنگین و غنیمت گرفتن تعدادی تانک اسکورپین به دست دشمن حکایت داشت.
واقعاً تکاندهنده و فاجعهبار بود. شهید صیاد از اینکه ستون برخلاف دستور صریح در شب حرکت کرده ناراحت بود؛ ولی چارهای نبود جز اینکه از بقیه نیروها بخواهیم هرجا هستند زمینگیر شوند و دفاع کنند. ما نیز بهعلت امکان تخمین مسافت نمیتوانستیم شلیک کنیم چرا که امکان برخورد به نیروهای خودی میرفت. شهید صیاد با پادگان سقز و از آنجا با پادگان سوم شکاری همدان تماس گرفت و خلبانان ارتش با شلیک منور روی دشمن اجرای آتش کردند. پروازها تا صبح ادامه داشت و با مقاومت نیروها در داخل ستون آتش قطع شد. تا صبح بیدار بودیم، شب دلگیر و غمباری بود. بعد از نماز صبح با شهید صیاد به طرف گردنه خان رفتیم به محل درگیری شب قبل رسیدیم. کامیونهای منهدم شده و جنازه شهدا در داخل جاده به چشم میآمد.
در همین حال یک سپاهی که موفق به فرار شده بود، خودش را به ما رساند، هنوز در لابهلای دندانهایش ماسههایی که به خوردش داده بودند دیده میشد. شهید صیاد عقیده داشت که با وجود روحیه متزلزل نیروها باید حرکت کنیم و محاصره پادگان بانه را بشکنیم ولی بهرغم آمادگی نیروهایم، کسانی که در ستون بودند با التماس هم، حرف فرمانده خود سرهنگ پورموسی را اطاعت نمیکردند. شهید صیاد نیز از اول تا آخر ستون و با دستورات اکید آنها را موظف به حرکت کرد، ولی متأسفانه اثری نکرد و آنها گفتند که چه حرکت کنیم و چه در دادگاه نظامی محاکمه شویم هر دو یکی است و مرگ در هر حالت در انتظار ماست. من گفتم نیروها احتیاج به یک عملیات روانی دارند تا روحیهشان بهتر شود و بتوانیم اعتمادشان را جلب کنیم و با چند نفر از نیروهای زبده در یک عملیات ضربتی وارد روستایی شویم که احتمال میدادیم افراد آن روستا در عملیات و کشتار دیشب نقش داشته باشند تا نیروها از شوک خارج شوند.
شهید صیاد پذیرفت. بیدرنگ با چند پاسدار و نخبگان گروه ضربت پایگاه نوژه، 2 تا 3کیلومتری فاصله محل درگیری تا روستا را طی کردیم. دو قبضه تیربار در ارتفاعات مشرف به روستا که 40خانوار داشت، مستقر کردیم تا کسی اجازه خروج از روستا را نداشته باشد و بقیه داخل روستا شدیم و 8نفر را دستگیر کردیم که دو تای آنها زن بودند. همه بدنهایی ورزیده با لباس کردی و کفشهای آدیداس برتن داشتند. خانمها بسیار ورزیده بودند به شکلی که در طول راه اصلاً احساس خستگی نمیکردند. با این افراد به محل ستون بازگشتیم همه بهخصوص شهید صیاد به ما تبریک گفتند و دور ما حلقه زدند.
فردای آن روز صبح زود به غیراز توپهای 155 م.م خودکششی الباقی همگی آماده حرکت به طرف بانه شدیم. آن زمان من داخل نفربر شنیدار قرار گرفتم، در جلوستون حرکت میکردم. برای درهم کوبیدن نقاط مشکوک و کمینگاههای دشمن با خمپارهانداز 120 م.م که در داخل نفربر جاسازی شده بود و با تیربار گرینف تیراندازی انجام میدادم. مسیر 15کیلومتری از گردنه خان تا نزدیکی شهر بانه بیش از ده هزار گلوله تیربار روی مواضع نفرات دشمن که در حال فرار بودند تیراندازی کردیم. تانکهای چیفتن نیز با تیربار کالیبر50 و توپهای مربوطه روی مواضع دشمن تیراندازی میکردند. حجم آتش سنگین ما نیروهای ضدانقلاب را به وحشت انداخته بود. تاب مقاومت نیاورده، قبل از رسیدن ستون فرار را برقرار ترجیح دادند. ضمنا مسئولیت عملیات هلیبرن آن روز برای آزادسازی قله آربابا بهعهده شهید صیاد بود. افرادی را که ایشان برای عملیات هلیبرن انتخاب کرده بودند اغلب از گروه ضربت پایگاه هوایی همدان بودند.
2 فروند هلیکوپتر 214 برای اجرای عملیات به پرواز درآمدند. هلیکوپتر اولی حدوداً 7 نفر از نیروها را در ارتفاع آربابا پیاده میکند. بلافاصله با دشمن درگیر میشوند که یکی از برادران به نام علی اکبر اصلانی و دیگری به نام حاجمحمدی از قسمت زانو مورد اصابت گلوله قرار میگیرد (بعدها در عملیاتهای جنوب به درجه شهادت نایل شدند) الباقی به سختی میتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خود را به پادگان برسانند. هلیکوپتر دومی که شهید صیاد در داخل آن بوده موقعی که میبیند هلیکوپتر اولی با شکست مواجه شده، قبل از پیاده کردن نیروها قله را ترک میکند، ولی مورد اصابت چندین گلوله قرار میگیرد. یکی از برادران به نام محمد سلیمی که بغل دست شهید صیاد قرار داشتند مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و دقایقی بعد شهید میشود. یکی دیگر از برادران به نام حشمتالله حاجیان نیز در کنار شهید صیاد بوده قمقمهاش مورد اصابت گلوله قرار میگیرد.
در هر حال ستون بیوقفه و پیروزمندانه بدون تلفات با درهم کوبیدن کمینگاههای دشمن به راه خود ادامه میداد تا اینکه به نزدیکی شهر رسیدیم با توجه به شرکت در عملیاتهای سال 58 و آشنایی که به نقاط مختلف شهر و پادگان داشتم، از طرفی اطلاع کامل داشتم که یک گردان از لشکر 1 مرکز چگونه در مدخل ورودی شهربانه در کمین دشمن قرار گرفته و نزدیک به صد نفر شهید و مجروح شدند بنابراین باید با برنامهریزی دقیق و حساب شده عمل میکردیم. ابتدا دستور توقف ستون را در فاصله یک کیلومتری شهر صادر کردیم سپس برای جلوگیری از دید دشمن با گلولههای دودزای خمپاره انداز 120مم قسمت شمال و شمال غربی شهر بانه را کاملا پوشاندیم. با ایجاد دیوارهای از دود به نیروها دستور حرکت داده شد تا زمانی که نیروها در قسمت شمال غربی شهر دقیقا مقابل پادگان مسیر جاده بانه به سردشت در یک میدان باز مستقر نشده بودند، شلیک گلولههای دودانگیز ادامه داشت. پس از استقرار کامل ستون، ما نیز به نیروها ملحق شدیم. مجدداً خمپارهاندازها را در محل استقرار ستون مستقر کردیم.
پس از استقرار 3 قبضه خمپارهانداز 120 مم به اتفاق تعدادی از همرزمان به طرف پادگان حرکت کردیم. قبل از اینکه وارد پادگان شویم، برادرانی که بیش از یک ماه در محاصره قرار داشتند، با شور و شوق وصف نشدنی به استقبال ما آمده بودند. با دنیایی از شادی و امید شتابان همدیگر را به آغوش کشیدیم. در همان ساعتهای اولیه ورودمان به پادگان، یکی از برادران پاسدار که در محاصره قرار داشتند به بنده پیشنهاد کرد ساختمانی که در کنار شهر قرار داشت و یکی از پایگاههای دشمن بود که قبل از ورود ما به پادگان مرتبا به سوی پادگان تیراندازی میکردند، با خمپارهانداز آن را هدف قرار دهیم. فاصله ما تا آن ساختمان تقریباً 5/1کیلومتر میشد.
خمپارهانداز را به سمت هدف مورد نظر تراز کردم. گلوله اول حدود 50متر جلوی پایگاه دشمن اصابت کرد. گلوله دومی، مرکز پایگاه را منهدم ساخت همراه با شعلهورشدن آتش و دود صدای اللهاکبر بلند شد. پس از شکستن محاصره دشمن و آزادسازی پادگان، شبانه با شهید صیاد برای آزادسازی قله آربابا نشستی در داخل پادگان داشتیم. در آن نشست راه و روشهای مختلفی از دوطرف برای آزادسازی قله آربابا مطرح شد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم. نیروهای پیادهای که قرار است از داخل پادگان به طرف قله حرکت کنند، از پایین ارتفاع تا رسیدن به بالای قله درصورت تدارک کردن مهمات خمپارهانداز 120م.م را به خواست خداوند طوری پشتیبانی کنیم که دشمن نتواند به نیروهای پیاده آسیب برساند بنابراین به خاطر کمبود مهمات خمپاره انداز عملیات ما 2روز به تأخیر افتاد. شهید صیاد برای تأمین مهمات با یکی از مسئولان مربوطه تماس گرفت. مهمات مورد نیاز برای فردای آن روز با هواپیمای باربری 130- C ارسال شد. به مقدار یک کامیون مهمات با پالتهای مخصوص توسط چترهای بزرگ از ارتفاع بالا به محلی که ما در آنجا مستقر بودیم فرو ریخت. از نظر مهمات خیالمان آسوده شد.
بعد از ثبت تیر اهداف برای اجرای عملیات فردا اعلام آمادگی کردم. نیروهای پیاده بیش از 100نفر زیر نظر شهید صیاد و با همکاری سروان یوسف دزفولیان و شهید شهرامفر و ستوان علی اصغر نوری از واحد نیروی مخصوص تیپ (نوهد) نیروها را شبانه سازماندهی کرده، صبح زود پس از اقامه نماز خود را به پای قله میرسانند. با هماهنگیهایی که قبلا با شهید صیاد صورت گرفته بود، به محض اینکه نیروها به نقطه مورد نظر رسیدند، شهید صیاد با من تماس گرفت که آماده اجرای عملیات هستیم. دو قبضه از خمپارهاندازها را روی هدف شماره یک که قبلاً ثبت تیر کرده بودم، روانه کردم. گلوله اولی را 500 متر الی 600 متر جلوی نیروهای پیاده شلیک کردیم به همین نحو نیروها پیشروی میکردند و من هم گام به گام با دو قبضه خمپارهانداز 120 م.م جلوی نیروها را پاکسازی میکردم. قبضه دیگر هم سنگرهای دشمن را در بالای قله هدف قرار داده بود. مرتباً شلیک میشد و از سوی دیگر با توپهای 155م.م خودکششی به دیدهبانی ستوان ناصر آراسته از گردنه خان روی قله آربابا اجرای آتش داشت. با توجه به اینکه شهید صیاد از تخصص بالای دیدهبانی برخوردار بود، بنابراین همین امر سبب شده بود گلولههای خمپارهانداز و توپ دقیق روی مواضع دشمن فرو ریزد.
و ما در حال پیشروی به سمت نوک قله هستیم و دشمن را در حال فرار میبینیم. دشمن پس از ماهها استقرار در قله آربابا تاب مقاومت نیاورده سنگرهای خود را یکی پس از دیگری رها کرد و از قسمت جنوب قله پا به فرار گذاشت. بعد از آن رزمندگان اسلام قله را به تصرف خود درآوردند. در آن هنگام بود که شهید صیاد از طریق بیسیم مژده پیروزی و فتح قله را به بنده اطلاع داد در پی آن صدایاللهاکبر نیروها در پایین و بالای قله آربابا طنینافکن بود. پس از آزادسازی قله آربابا حیفم آمد که نروم و از نزدیک محل اصابت گلولههای خمپارهانداز را که از مسافت حدود 5کیلومتری تیراندازی کرده بودم نبینم. بنابراین با تعدادی از خدمههای خمپارهانداز حرکت کردیم به مقصد قله.
از میان درختان بلوط گذشتیم، رسیدیم به نوک قله. استحکامات و سنگرهایی که دشمن ضدانقلاب در داخل آنها قرار داشتند کمی پایینتر از نوک قله بود. سنگرها یک وضعیت طبیعی داشت یعنی در شکافها و درزهای کوه بود. طوری که اگر هلیکوپتر یا هواپیمای جنگی قصد تیراندازی به روی سنگرها را داشتند با سنگ درز کوه را میبستند که از ترکش گلولهها در امان باشند و اگر هلیکوپتر 214 برای اجرای عملیات هلیبرن قصد پیاده کردن نیرو در ارتفاع را داشت از داخل سنگر خارج میشدند. هلیکوپتر و نیروها را به گلوله میبستند و یا اگر نیروی پیاده از پایین به بالا حرکت میکرد به همان نحو عمل میکردند. شهید صیاد فتح قله آربابا را بهعنوان یک حماسه بزرگ و به یادماندنی و پیروزی دلچسب از آن یاد میکردند. بعدها که تعدادی از نیروهای دمکرات را به اسارت درآوردیم اعتراف میکردند با از دست دادن قله آربابا جدا از شکست فیزیکی از نظر روحی بدترین شکست ما در کردستان بود. با شکستی که در قله آربابا نصیب ضدانقلاب شد برای آزادسازی شهر بانه چندان مشکلی نداشتیم.
حدود 100نفر از برادران پاسدار و ارتشی را با شهید صیاد سازماندهی کردیم. زیر نظر شهید صیاد به طرف شهر حرکت کردیم. قبل از اینکه نیروهای پیاده وارد شهر شوند یک دستگاه تانک به دستور شهید صیاد داخل شهر شد. طولی نکشید صدای شلیک توپ به گوش رسید. ابتدا تصور کردیم صدای شلیک توپ اسکورپین دشمن بود که به غنیمت گرفته بود. ولی بعداً متوجه شدیم صدای گلوله تانک خودمان بود. برای رعب و وحشت در دل ضدانقلاب جولانی در داخل شهر داده و تیری هم رها کرده بود. بعد از برگشت تانک از داخل شهر نیروهای پیاده با احتیاط و به آرامی توأم با رگبار تفنگ و تیربار وارد شهر شدیم. قبل از رسیدن به مرکز شهر دشمن پایگاههای خود را ترک کرده بود. در پی فرار آنان از شهر رزمندگان اسلام در پایگاههایی که دشمن قبلاً در آنها مستقر بودند مستقر شدند بدین طریق شهر بانه نیز آزاد و در کنترل نیروهای ما قرار گرفت.